من از کنار تو رفتم ؛ شکستم اما رفتم رفتم که نبودم آزارت دهد اما... اما غافل ازینکه رفتنم را احساس نکردی! هراس من از رفتن و آزار تو بود ای دل غافل چه کنم که به اندازه ای برایت بی ارزش شدم که جای خالی کسی که سالها درکنار تو خوش بود را حس نکردی دیوار اتاقم بغض در گلوی مرا فهمید و ترک خورده صدا سر داد! تو نفهمیدی . این بغض کشنده را نفهمیدی تو نفهمیدی که به چه اندازه آغوش من برای یک لحظه داشتن تو ضجه می زند تو نفهمیدی بودن مرا نفهمیدی رفتن مرا ولی من این احساس را فهمیدم و رفتم پل های پشت سرم را از عمد خراب کردم؛ چون فهمیدم جای من دیگر اینجا نیست .....
نوشته شده در جمعه 91/5/6ساعت
7:4 عصر توسط yegane نظرات ( )
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |